تعريف در قرآن کريم (1)
چکيده
هرچند تعاريف قرآني، تعاريف منطقي نيستند و قرآن کريم، اهدافي غير از اهداف منطقي صرف دارد، ميتوان گفت قرآن کريم به تعريف در معناي وسيع آن، اهتمام ويژه دارد و اگر درصدد مقايسه و تطبيق باشيم، ميتوان بسياري از اقسام، شرايط و ديگر امور مربوط به تعريف منطقي (در منطق قديم و جديد) را به طور گسترده در ميان آيات قرآني يافت. در اين ميان، برخي از انواع و اهداف تعريف مختص خود قرآن کريم است و در دانش بشري نمونهاي نداشته است. در اين مقاله، به تفصيل اين موارد مشترک و اختصاصي مورد بررسي قرار گرفتهاند. البته ميان تعاريف قرآني و برخي اقسام تعريف در منطق و دانش بشري، اختلافات اساسي نيز وجود دارد که در اين نوشتار به تفصيل ذکر شدهاند.مقدمه
تعريف، اصطلاحي منطقي است که وسيلهاي براي شناساندن يا تمييز مجهول تصوري تلقي ميشود و به اين معناست که کلامي يا اشارهاي، به گونهاي افاده شود که با دريافت آن، تصور ديگري حاصل شود (ابن سينا، 1405 ق (ج): 29) يا آن تصور از ديگري ممتاز شود (ابهري، 1293 ق، ص 11) لذا تعريف، راه حصول تصورات اکتسابي است. (ابن سينا و طوسي، 1377 ق، ج 1، ص 25).تعريف به عنوان ابزار شناخت تصوري، همواره مورد نياز انسان بوده و اگر شناخت را داراي قدمتي به قدمت بشر بدانيم، ابزارهاي حصول اين شناخت و از جمله تعريف نيز همان قدمت را خواهد داشت. البته روشن است که تعريف مصطلح کنوني در ادوار اوليه وجود نداشته است. در ميراث مکتوب قديم، به ويژه در آثار ديني تمدنهاي قديم (مانند ايران، هند، چين، مصر و يونان) تعاريف متعددي براي ايجاد تصورات ضروري ارائه شده است. اديان ابراهيمي نيز شناختهايي را به مخاطبان خود ارائه نمودهاند که از آن جمله ميتوان به تصور خداوند و اسماء و صفات وي، روح انسان و معاد اشاره نمود. در قرآن کريم نيز - همانطور که با ذکر نمونههايي خواهد آمد - به دفعات، خداوند و صفات و شئون مختلف او معرفي شده، و امور ديگري از تصورات مهم و پيچيدهاي چون روح و قيامت گرفته تا برخي مسائل روزمره انساني همچون تقسيم سال به ماه و...، مورد تعريف قرار گرفته است، که البته در پس همه اين تعاريف، اهداف مهمتري فراتر از شناخت صرف وجود دارد.
1. پيشينه تعريف
پيشينه تعريف به عنوان مبحثي منطقي، به يونان و به ويژه به ارسطو باز ميگردد که علم منطق را تدوين نمود (ر.ک به: ارسطو، ج 2، ص 449-655 و ج 3، ص 711) و سپس کار وي در ميان مسلمانان، از سوي کساني چون فارابي، ابن مقفع، ابن بهريز، ابن سينا، عمر بن سَهلان ساوجي، شيخ شهابالدين سهروردي، خواجه نصيرالدين طوسي، قطبالدين رازي، علامه حلّي، سعدالدين تفتازاني، ملاعبدالله يزدي و ديگران ادامه يافت. در اين ميان، نوآوريهايي در بحث تعريف از سوي انديشمندان مسلمان صورت گرفته است که از آن ميان ميتوان به کارهاي ابن سينا، فخر رازي و به ويژه شيخ اشراق اشاره نمود. با ظهور ملاصدرا در فلسفه اسلامي و ارائه مباني کاملاً بديع در همه مباحث فلسفي و در هستيشناسي ذهن و ارتباط ذهن با خارج، بستر بسيار مناسبي براي تحول منطق در عالم اسلام فراهم گرديد. در غرب نيز با ظهور فلسفههاي نوين و تحول مباحث معرفتشناختي و منطق، بحث مفاهيم و تصورات و تعاريف دچار دگرگونيهاي بسياري گشته است.در قرآن کريم نيز - نه به پيروي از مباحث ياد شده در تاريخ فلسفه و منطق، بلکه از آنجا که خود قرآن به ضرورتهاي مختلف، مکرراً به تعريف امور روي آورده است - گهگاه به مباني اين کار (تعريف نيز اهتمام نشان داده شده و مطالبي در اين باب مطرح شده است که هرچند ناشي از مباحث منطقي در تاريخ نبوده، ميتوان منشأ بحثهاي جديد منطقي در باب تعريف قرار گيرد. برخي نمونههاي توجه به تعريف در قرآن - که در ادامه، به تفصيل بررسي ميشوند - عبارتاند از: «قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يا مُوسَى؛ قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (طه: 49-50)؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِي الْكَبِيرُ» (حج: 62)؛ «وَيسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء: 85)؛ «وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيهْ؛ نَارٌ حَامِيةٌ (قارعه: 10-11)؛ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّي يوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيتُونَةٍ لَا شَرْقِيةٍ وَلَا غَرْبِيةٍ يكَادُ زَيتُهَا يضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يشَاءُ وَيضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ» (نور: 35)؛ «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ» (سجده: 4)؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يحْيي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (حج: 6)؛ «وَيسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء: 85)؛.... پس تعريف به عنوان يک بحث نيز، تا حدي که در راستاي اهداف تربيتي و ديني قابل طرح بوده، در قرآن مورد توجه واقع شده است؛ هرچند نه به عنوان يک بحث مدوَّن منطقي؛ چه، اساساً اينگونه از بحث، خارج از اهداف خاص قرآني است.
2. متعلَّق (موضوع) تعريف
يکي از مهم ترين مباحث در تعريف، متعلَّق يا موضوع تعريف يا همان معرَّف است. بسته به اينکه متعلَّق تعريف چه باشد، ميتوان اقسام گوناگوني از تعريف و روشهاي مختلفي براي آن ارائه نمود. در اين باره، نظرياتي وجود دارد که البته اين نظريات ذاتاً با يکديگر، غيرقابل جمع نيستند:2-1. واقعگرايي:
در واقعگرايي، نظر اصلي در تعريف، به واقعيت خارجي اشيا است. واقعگرايي در تعريف، در شکل مشهور خود با ذاتگرايي که در ذيل خواهد آمد، معرفي شده و يکي دانسته شده است. اما بنا بر تحولات هستيشناسي، ميتوان نوع ديگري از واقعگرايي را مطرح نمود که در ادامه، بدان ميپردازيم.الف) ذاتگرايي:
فيلسوفان يونان، همچون سقراط، افلاطون (کاپلستون، 1368، ج 1، ص 180) و ارسطو (همو، ص 245 / ارسطو، ج 2، ص 474)، ماهيت اشيا را متَعَلَّق تعريف ميدانستند. افلاطون براساس همين ديدگاه، که شناخت و تعريف به ذات (ماهيت) اشيا خارجي تعلق ميگيرد، نظريه مُثُل را مطرح نمود که براساس آن، براي هر مفهوم يا ماهيت ذهني، يک متعلَّق عيني در عالم فرامادي مُثُل وجود دارد و هدف از تعريف و شناخت، دستيابي به آن مثالهاي عيني است. منطقيان مسلمان، ابتدا تعريف را به لفظي و حقيقي تقسيم کردهاند (کلنبوي، ص 119-120) که متعلَّق تعريف لفظي، همان اسم يا لفظ شيء است نه حقيقت آن؛ در واقع تعريف لفظي، در ضمن ديدگاه دوم، ميگنجد که متعلَّق تعريف در آن، نام يا اسم شيء است. اما تعريف لفظي مورد اهتمام منطقيان مسلمان نبوده (فارابي، 1408، 432/1 / مظفر، 1405 ق، ص 98)، (2) بحث تعريف را در قسم تعريف حقيقي جستوجو ميکنند. تعريف حقيقي نيز به دو قسم تعريف به حسب اسم و به حسب ذات تقسيم ميشود (کلنبوي، ص 119-120) که تعريف به حسب اسم، در واقع تعريفي است ناظر به مفهوم ذات يک شيء قبل از علم به وجود آن؛ و تعريف به حسب ذات، تعريفي است ناظر به ذات (ماهيت) شيء که بعد از علم به وجود آن شيء، قابل تحقق است (ملامحسن، ص 76-77). اين تعريف به حسب ذات (ماهيت)، کامل ترين تعريف در نزد منطقيان مسلمان است؛ زيرا ذات خارجي شيء را نشان ميدهد. اما تعريف به حسب اسم که نوعي از تعريف مفهومي است، تعريفي است که تنها بعد از اثبات وجود شيء در خارج، ميتواند ذات شيء خارجي را بنماياند. همه مشائيان مانند فارابي، ابن سينا (ابن سينا، ص 119 نيز ر.ک به: همو، ص 232-233)، و خواجه نصيرالدين طوسي (طوسي، ص 418) و تقريباً بيشتر ديگر منطقيان مسلمان، همين ديدگاه ياد شده را در باب متعلَّق تعريف ابراز نمودهاند و لذا ميتوان آنها را ذاتگرا ناميد.اما ذاتگرايي در ميان فيلسوفان يونان و فيلسوفان و منطقيان اسلامي به تبع ارسطو، با اصالت ماهيت عجين گشته و لذا «تعريف به حسب ذات» در نزد منطقيان مسلمان، بيانگر ماهيت و ذاتيات ماهوي شيء دانسته ميشود (ابن سينا، ص 3-4). علت اين مطلب، اين است که هر چند مشائين تصريح دارند که خارج تنها حاوي ماهيات نيست و هر موجودي، افزون بر ماهيت، وجود خاصي نيز دارد (که سبب موجوديت ماهيت آن محسوب ميشود)، خصوص وجودهاي خاص خارجي را قابل شناسايي ندانسته، تنها يک مفهوم عام از آن وجودات را در ذهن (به نام وجود مطلق)، قابل فهم ميدانند که آن هم مفهومي بديهي شمرده ميشود. ديگر فيلسوفان مسلمان تا پيش از ملاصدرا نيز قائل به اصالت ماهيت و نفي خارجيت وجود بودهاند که در اين صورت، خارج تنها مملو از ماهيت، و ذات خارجي هر شيء مساوي با ماهيت تلقي ميگردد. اما از ملاصدرا به بعد، اين نظام ميتوانست تحت تأثير نگاه ويژه صدرا به هستي و تغيير نگاه وي به مفاهيم و معقولات، دچار تحولي شگرف شده، واقعگرايي در تعريف، از محدود ماندن در ذاتگرايي ماهوي رها شود؛ اما به دليل تثبيت هزارساله منطق ارسطويي در عالم اسلام، و بيتوجهي فيلسوفان مسلمان به ارتباط ميان آراي ملاصدرا با مباحث منطقي و بحث تعريف، اين تحول صورت نپذيرفت.
در ميان فيلسوفان غربي نيز اسپينوزا در يکي از دو ديدگاه خود، ذاتگرايي در تعريف را مورد تأييد قرار داده است (3) که منظور از ذاتگرايي در نزد او همان ماهيتگرايي است. در مجموع، هر فيلسوف غربي طرفدار واقعگرايي و ذاتگرايي، همان ديدگاه اصالت ماهيت را در تعريف مدنظر دارد. به هر حال، بايد توجه داشت ذاتگرايي ماهوي، محدوديتهاي مهمي را در تعريف، پيش روي مينهد که از آن جمله ميتوان به تعريفناپذيري امور غيرماهوي (مانند حرکت) و ذواتي که ماهيت ندارند (مانند خداوند در ديدگاه بيشتر فلاسفه اسلامي) و تعريفناپذيري امور بسيط (مانند مقولات که اصل تعاريف ماهوي محسوب ميشوند) اشاره نمود. همچنين با اين ديدگاه هر شيء خارجي را در درجه اول، بايد در قالب جنس و فصل تعريف نمود و تحليل مفاهيم اشياي خارجي به اموري غير از جنس و فصل، معتبر دانسته نميشود. از طرفي، با اين ديدگاه، ارزش تعريف به امور خارج از ماهيت بسيار ناچيز شمرده ميشود، درحاليکه يکي از تعاريف بسيار کاربردي از امور خارجي، همين تحليل مفهومي (تحليل شيء به اموري غير از جنس و فصل) و تعريف به امور غير ذاتي (عَرَضي) يا رسم (4) است.
ب) وجودگرايي:
با پذيرش ديدگاه ملاصدرا مبني بر اصالت وجود، واقعيت اصيل اشياي خارجي، متشکل از وجود خواهد بود و ماهيت - که بنا بر تقريرهاي مختلف اين ديدگاه به نحوي برآمده از وجود است - هرچند ميتواند به عنوان يکي از امور مرتبط با وجود شيء، به گونهاي دال بر آن وجود باشد، هيچگاه نميتواند به عنوان مهم ترين معرف ذوات خارجي تلقي شود. به اين ترتيب، با طرح اصالت وجود، جا براي طرح تعاريف ديگر (تعاريف وجودي) باز و ارزش تعريف به رسم و تعريف مفهومي در ميان تعاريف واقعگرايانه اعاده شده، امور غيرماهوي و ذوات بيماهيت نيز تعريفپذير شمرده ميشوند. در واقع، در ذيل اين قسم ميتوان مباحث بسياري و انواع مختلفي از تعريف را با استفاده از مباني صدرايي مطرح نمود.2-2. نامگرايي (اسمگرايي):
در اين گرايش، واژگان يا نمادها متعَلَّق تعريف دانسته ميشوند. اين ديدگاه، اگر به معناي نفي ارزش يا صحت ديدگاههاي ديگر (به ويژه واقعگرايي و ذاتگرايي) نباشد، در بخش تعريف لفظي - که ذکر آن گذشت - مورد توجه منطق کلاسيک نيز بوده است. به عبارت ديگر، تعريف لفظي در منطق سنتي که متعلَّق آن، معاني الفاظ است، همان تعريفي است که نامگرايان مورد توجه قرار دادهاند. تعريف لفظي در منطق کلاسيک، تعريف لفظ يا اسمي است به لفظي روشنتر نزد مخاطب (فارابي، 1408 ق، ج 1، ص 432 / جعفر سجادي، 1344، ص 165). هدف اصلي در اين تعريف، تفسير مدلول لفظ است نه حصول يک تصور (غيرلفظي) مجهول از تصورات معلوم. به عبارت ديگر، در تعريف لفظي، معناي بيان شده براي لفظ، از پيش مورد آگاهي فرد است و تنها، ارتباط آن معنا با لفظ، براي او معلوم نيست که اين ارتباط، در تعريف لفظي توضيح داده ميشود. تعريف لفظي به رغم فوايد متعدد آن، از سوي منطقدانان سنتي، کمارزش تلقي شده، تنها به گونهاي مجازي تعريف دانسته ميشود (مظفر، 1405، ص 98). اما در غرب، اهتمام بسياري به اينگونه تعاريف نشان داده شده است. در ميان انديشمندان غربي، پاسکال ضمن پذيرش تعاريف حقيقي (تعاريف ناظر به ذات خارجي اشيا)، توجه بيشتر خود را به تعريفهاي اسمي (Definition de nom) معطوف ميدارد. وي مدعي است اين نوع تعاريف تنها نوع مناسب تعريف در علم هستند که عبارتند از برچسبهايي قراردادي که کاربرد آنها نيازي به اين ندارد که اشتراکي ميان اشيا مسمّا به اين برچسبها وجود داشته باشد و تنها بيانگر تصميم نويسنده مبني بر کاربرد آنها به گونهاي توصيف شده ميباشند و تنها شرط اين تعاريف اسمي اين است که در درون خود سازگار باشند. (Paul Edwards, 1967, Definition, Razzel Abelson) اين ديدگاه همانطور که روشن است، همان نوميناليسم است. جان لاک، جان استورات ميل، وايتهد، راسل (5) و سوزان استبينگ (6) نيز به همين ديدگاه قائلاند.تعريف اسمي يا لفظي، تا آنجا که اهميت و ارزش و صحت تعاريف ديگر را انکار نکرده و مبنايي نادرست را در مورد مفاهيم کلي، پيشفرض خود قرار نداده است، ميتواند مورد تأکيد و اهتمام قرار گيرد؛ زيرا در بسياري از موارد، همين تعاريف لفظي ميتوانند مغالطات يا نزاعهاي بيمورد در علوم را حل کنند يا شرايطي مناسب براي ارائه تعاريف حقيقي (اعم از تعاريف ذاتي و مفهومي) مهيا سازند. محدوديت عمده اين نوع نظريات در باب تعريف اين است که نميتواند ميان عمل ساده نامگذاري بر يک نوزاد و تعاريف بسيار انتزاعي و پيچيده از مفاهيم در رياضيات و علوم طبيعي، تمايز قائل شود.
2-3. مفهومگرايي:
در اين ديدگاه، متعلَّق تعريف مفاهيم هستند؛ نه اشياي واقعي و نه نمادها و اسامي. با اين ديدگاه، کار تعريف تحليل مفهوم هر شيء به مفاهيم بسيط اوليه است؛ به اين ترتيب، تعريف، به توصيف نحوه ترکيب اين مفاهيم بسيط اوليه در درون مفهوم مورد تعريف ميپردازد. هاينريش ريکرت و مور (کاپلستون، ج 8، ص 452-445)، (7) اين ديدگاه را ابراز نمودهاند. اين ديدگاه تحت تأثير نظريات کانت (کانت، سنجش خرد ناب، ص 772-776) (8) شکل گرفته است. تعريف حقيقي شرحالاسمي (قسم دوم از تعاريف در منطق کلاسيک)، چون به مفاهيم از ديدگاه جنسي و فصلي (ماهوي) ميپردازد و امکان اثبات خارجيت اين مفاهيم معرَّف را فرض ميگيرد، اخص از تعريف مفهومي ياد شده است. نقد وارد بر مفهومگرايي اين است که طبق اين ديدگاه، تعاريف با اختصاص به جهان مفاهيم و معاني ذهني، به اوهام و رؤياهايي صرف بدل ميشوند که هيچگونه ارتباطي به جهان عيني ندارند و لذا اعتبار و ارزش واقعي خود را از دست ميدهند (نظرنژاد، 1381، ص 14-15).ممکن است هر يک از اين سه ديدگاه، دو ديدگاه ديگر را بهطور کلي رد کند؛ اما ديدگاه ذاتگرايان در تعريف، ديدگاهي حصرگرايانه نيست و آنها ميپذيرند که بسته به هدف ما از تعريف، ميتوان تعاريفي اسمي يا مفهومي داشت؛ ولي در مواردي نيز تعريف شيء خارجي لازم و البته امکانپذير است. ولي ديدگاه ذاتگرايي نيز با اين اشکال مواجه ميشود که تعريف ناظر به شيء خارجي، تنها بايد مشتمل بر همه ذاتيات شيء باشد و دستيابي به همه ذاتيات شيء - همانطور که مورد اقرار ذاتگرايان است - عملاً محال و خارج از قدرت بشر است. اما گرچه شکل ايدئال چنين تعريف واقعي (يعني وقتي که تمام اوصاف ذاتي شيء در تعريف بازنمايانده شوند) ممکن نيست، قدحي بر ديدگاه ذاتگرايان واردنميشود؛ راهحل آنها اين است که تعريف ميتواند مشتمل بر برخي از اوصاف ذاتي و اوصاف غيرذاتي (عَرَضي) و يا به کلي مشتمل بر اوصاف غيرذاتي باشد؛ البته به گونهاي که شيء مورد نظر را از ديدگاه اشيا تمييز دهد و چون از اين طريق، ويژگيهاي واقعي آن شيء (ولو ويژگيهاي عَرَضي آن) نمايانده شده و شيء مورد تعريف تمييز داده شده است، تعريف ارائه شده ناظر به شيء خارجي و تعريف خود آن شيء (نه تعريف شيء خارجي ديگر) خواهد بود. همچنين تعريف مفهومي، چنانچه آن مفهوم به خارج پيوند داده شود و اگر در تعريف واقعگرايانه نيز ماهوي بودن تعريف شرط نشود، ميتواند با تعريف واقعگرايانه يکي دانسته شود. به عبارت ديگر، ميتوان از شيء خارجي، مفهومي (از ماهيت يا وجود آن) برگرفت و در ذهن، به تحليل آن مفهوم پرداخت. در اين صورت، اين تعريف از آنرو که مفهوم را براي ما باز مينماياند تعريفي مفهومي و از آنرو که ناظر به شيء خارجي است، تعريفي حقيقي و واقعگرايانه خواهد بود.
متعلَّق تعريف در قرآن:
آنچه در قرآن کريم مييابيم اين است که تعاريف، ناظر به حقايق و واقعيات اشيا هستند و عملاً به موردي برنميخوريم که تعريفي تنها براي شناساندن لفظي ارائه شده باشد يا مفهومي صرف را فارغ از واقعيت خارجي آن مورد تحليل قرار دهد. لذا بايد گفت هرچند قرآن کريم در هيج جا تعريف لفظي و ناظر به نامها و اسامي را رد نکرده و تعريف مفهومي صرف را بيفايده ندانسته است، خود همواره تعريف را در راستاي شناساندن واقعيت اشيا به کار گرفته است. به عبارت ديگر، از آنجا که اهداف قرآن (مانند هدف ايصال انسان به سعادت اخروي) اقتضا ميکند که اموري چون خداوند، روح، معاد، حقيقت جهان و...، از جهت واقعيت خارجيشان مورد شناسايي واقع شوند (و تنها اين امور از همين جهت با سعادت انسان ارتباط دارد)، تعاريف قرآني واقعگرايانه است. اما اين به معناي نفي ضرورت يا فايده تعاريف ديگر، به اهدافي ديگر مانند هدف علمي نيست. البته اين ديدگاه در صورتي است که انحصار تعريف را در يکي از ديدگاههاي فوق رد کنيم و نامگرايي را به عنوان مبنايي معرفتشناختي در مورد مفاهيم کلي (که موجب انحصار تعريف در تعريف نامگرايانه و لفظي خواهد شد) اخذ نکنيم. پس لازمه ارائه تعاريف واقعگرايانه در قرآن کريم و رد نکردن تعاريف ديگر، اين است که پيش فرض قرآن کريم در تعريف، انحصار نيافتن تعريف در يکي از انواع فوق است.اما تعاريف واقعگرايانه قرآن از چه سنخي محسوب ميشوند؟ آيا ذاتگرا و ماهيتگرايند يا وجودگرا؟ با مراجعهاي به قرآن کريم در مييابيم که تعاريف قرآني، ناظر به ذاتيات ماهوي اشيا نيستند؛ يعني هرچند قرآن در تعريف ناظر به واقعيت اشيا و موجودات است، هيچگاه درصدد تحليل ماهوي (جنسي و فصلي) آنها برنيامده است. اين مطلب ميتواند به يکي از دو دليل باشد:
- يا به اين دليل که اهداف ثانوي قرآن کريم از تعريف، (9) اهدافي هستند که تعريف ماهوي، براي وصول به آن اهداف يا مناسب نيست يا ضرورت ندارد؛ در اين ميان، فرض بيتناسبي (در مقابل ضرورت نداشتن)، معقولتر به نظر ميرسد؛ زيرا اينکه قرآن در هيچجا از مواضع تعريف، از تعريف ماهوي استفاده نکرده است، اين نکته را تقويت ميکند که گويا مانعي در کار بوده است که اين مانع ميتواند همان بيتناسبي باشد، و لذا تناسب نداشتن، قويتر از ضرورت نداشتن به نظر ميرسد.
- يا به اين دليل که تعريف ماهوي از نظر قرآن، تعريفي دور از حقيقت و واقعيت اشيا بوده است؛ يعني از منظر قرآن، اشيا در واقعيت حقيقيشان ماهيت نيستند و به جاي ماهيت، ممکن است از نظر قرآن، ارتباط اشيا با خداوند واقعيت حقيقي آنها را نمود ميدهد و لذا در قرآن کريم بارها امور مختلف با همين حيثيت ارتباطشان به خداوند متعال، معرفي شدهاند.
اما از ميان دو دليل محتمل فوق، دليل دوم، معقولتر است؛ زيرا اهداف ثانوي قرآن از تعريف مثل هدف تربيت روحي و معنوي انسان براي رسيدن به سعادت نهايي، فارغ و جداي از هدف شناختي واقعگرايانه نيست؛ يعني قرآن کريم، که هدف اصليش تربيت انسان است، خود مدام به شناخت دقيق و درست توصيه ميکند و اهداف تربيتي خود را در ارتباط وثيق با چنين شناختي معرفي ميکند: «هَلْ يسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ»؛ «وَلَا تَقْفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»؛ «إِنَّمَا يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»؛ «يرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» (مجادله: 11)؛.... همچنين قرآن بارها عدم شناخت درست را باعث سقوط و انحراف از آن هدف اصلي ميداند: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ» (حج: 8)؛ «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيرِ عِلْمٍ فَمَنْ يهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ» (روم: 29)؛ «وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيئًا» (نجم: 28)؛... بنابراين، معقول نيست که اهداف ثانوي قرآن از تعريف (اهداف تربيتي) با شناخت درست و حقيقي يعني شناخت واقعيت اشيا فاصله داشته باشد و لذا اين اهداف قطعاً در ارتباط وثيق با شناخت واقعيت اصلي اشيا است؛ از اين رو، هر آنچه به عنوان تعريف اشيا در قرآن کريم ذکر ميشود نه تنها متناسب با اهداف نهايي قرآني (مثل اهداف تربيتي) است، در راستاي حصول شناخت حقيقي اشيا قرار دارد و واقعيت اصلي موجودات را نمايان ميسازد و نشان ميدهد که انواع ديگر تعريف، از بهره کمتري از واقعيت برخوردارند يا اساساً واقعيت ندارند. از اين رو، تعريف ماهوي و ذاتگرايانه که در قرآن کريم نيامده است، نه تنها به دليل تناسب نداشتن با اهداف ثانوي قرآن از تعريف بوده، به خاطر فاصله آن تعريف با تعريف حقيقي و واقعيت اشيا نيز بوده است و لذا بايد گفت دليل دوم از دو دليل محتمل فوق، با فضاي خود قرآن کريم همخوانتر و معقولتر بهنظر ميرسد. البته اين در جايي است که معلوم باشد تعريف ارائه شده در قرآن، در ارتباط با آن اهداف نهايي (تربيتي) مطرح شده است. اما در برخي موارد ممکن است به خاطر تبيين نکاتي خاص در قرآن، اهداف ريزتري مانند پاسخ به سؤال مخاطبان، برطرف ساختن شبههاي خاص يا... تعاريف خاصي (تعاريفي که کمي از تعاريف حقيقي قرآني فاصله گرفته است) مطرح شوند که در اين موارد تنها ميتوان گفت ديگر انواع تعريف، با آن هدف خاص متناسب نبوده يا کمتر متناسب بودهاند و لذا نيامدهاند.
به اين ترتيب، روشن است که تعاريف قرآني، تعاريف واقعگرايانه - وجودگرايانه است نه ذاتگرايانه؛ زيرا هرچند ممکن است تعاريف قرآني را که در آنها از جنس و فصل اشيا سخن نرفته (يا در موارد بسيار اندکي تنها يکي از ذاتيات در آنها آمده است) تعاريف ماهوي حدي ناقص يا ماهوي رسمي (ناقص يا تام) بدانيم، اما چون در چنين تعاريفي (حد ناقص، رسم) فرض بر اين است که يک واقعيت اصليتر از اشيا هست که در تعريف ذکر نشده است، نتيجه اين خواهد بود که قرآن در اهداف ثانوي خود، از واقعيت اصلي و شناخت حقيقيتر فاصله گرفته است که اين مطلب با توضيحات گذشته، معقول بهنظرنميرسد. بنابراين بهتر است تعاريف واقعگرايانه قرآني را تعاريف وجودي (وجودگرايانه) بدانيم (که ناظر به وجود و صفات و ويژگيهاي وجودي اشيا هستند)، نه ماهوي رسمي يا حدي ناقص (ذاتگرايانه).
اما ممکن است در اينجا چنين تصور شود که منظور از وجود و صفات وجودي اشيا، صرف مفاهيم و صفاتي است که جنبه فيلسوفانه دارند؛ درحاليکه بايد توجه داشت که وجود و صفات وجودي اشيا، گستره بسيار وسيعي را دربر ميگيرند و فراتر از صرف مفاهيم فلسفياند و همان مفاهيم فلسفي را نيز ميتوان در سطح عموميتر و به ظاهر غيرفلسفي مطرح نمود. از اينرو، لازم نيست وقتي تعاريف قرآن را وجودگرايانه دانستيم، آن تعاريف را از سنخ تعاريف وجودي حکمت متعاليه يا هر فلسفه وجودي ديگر بپنداريم؛ به ويژه اينکه ممکن است قرآن کريم تلقي متفاوتي از وجود داشته باشد يا بر جنبه متفاوت خاصي از آن تأکيد داشته باشد.
3. هدف تعريف
بهطورکلي، هدف از تعريف، شناساندن معرَّف (ذات و يا وجود شيء، معناي مدلول لفظ، مفهوم) و يا تمييز آن از غير است. به عبارتي علم تصوري به امور، هدف اصلي تعريف است؛ اما بسته به اينکه متعلَّق تعريف چه باشد، اهداف گوناگوني براي تعريف ممکن است مطرح شود:3-1. اهداف تعريف حقيقي:
براي تعريف حقيقي يا همان تعريف ناظر به واقع و شيء و ذات واقعي (اعم از تعريف مفهومي مفيد ذات شيء خارجي يا تعريف مستقيم شيء خارجي)، يک هدف اصلي توسط منطقيون کلاسيک گفته شده و اهدافي ديگر نيز از سوي برخي ديگر مطرح شده است:الف) بررسي و تحصيل ذات اشيا؛ اين هدف از سوي منطقيون، هدف اصلي تعريف اعلام شده است. ابن سينا در منطق شفا ميگويد غرض اول در تعريف، دستيابي به ماهيت شيء است (ابن سينا، 1405 (الف): 48). البته در ظاهر بهنظر ميرسد که اين هدف مذکور از سوي منطقيون، جز با بيان تمام ذاتيات شيء (حد تام) امکانپذير نيست (اساس الاقتباس، ص 416)؛ (10) درحاليکه منطقيون و انديشمندان اسلامي همين هدف را به گونهاي توسعه دادهاند که شامل حد ناقص و رسم تام و ناقص نيز ميشود (ر.ک به: رازي، 1986 م: 28 / علامه حلي، 1412، ص 236-237)؛ زيرا در حد ناقص و رسم، هرچند هدف مباشري تمييز شيء است، هدف اصلي، تعريف خود شيء است که به گونهاي (نه بهطور کامل) از راه تمييز و آگاهي از صفاتي از شيء به دست ميآيد. بنابراين هرچند در حيطه تعريف، حد تام شناخت کامل از ذات شيء خارجي و ماهيت آن به دست ميدهد، حد ناقص و رسم نيز شناختي ولو ناقص، از همان شيء خارجي ارائه ميکند (رازي، 1986 م، ص 28). به عبارت ديگر، هر هدفي مانند ارائه ذاتيات شيء و يا تمييز آن در تعريف حقيقي، هدفي مياني براي رسيدن به هدفي بالاتر است که اين هدف بالاتر، عبارت است از توضيح و توصيف شيء خارجي و لذا اگر در تعريف از لوازم و اعراض شيء هم استفاده شود، اشکالي ندارد (کلنبوي، 1347، ص 117). اما روشن است که اين هدف نهايي با ارائه ذاتيات شيء به طور کاملتري محقق ميشود. البته با توجه به امکان قرار گرفتن وجود اشيا به عنوان متعلق تعريف، ميتوان هدف اصلي تعريف را در جايي که منظور از واقعگرايي در تعريف، تعريف وجودگرايانه است، شناخت وجود و واقعيت وجودي اشيا دانست.
ب) به نظر ريچارد رابينسون، گاه منظور از تعريف حقيقي، اکتشاف هويتي مشترک ميان موارد کاربرد يک واژهي مبهم است (Definition: Robinson, 152)، اما بهنظر ميرسد که در اينگونه موارد، ما به دنبال شناخت ذات و ماهيتي هستيم که ميدانيم وجود دارد و در ضمن مصاديق يک واژه خاص، مشترک است و لذا باز در اينجا، ذات و ماهيت شيئي خارجي را جستوجو ميکنيم. اما اينکه اين ماهيت مدلول آن واژه است، از نتايج قهري چنين جستوجويي است.
ج) از نظر ريچارد رابينسون، يکي ديگر از اهداف تعريف حقيقي، تصريح به وضع معنايي ويژه براي يک واژه است (Ibid). اما در اين صورت نيز بايد گفت ما با تعريفي حقيقي سروکار نداريم؛ زيرا در اينجا تنها صحبت از رابطه لفظ و معنا است و لذا اين تعريف، تعريفي اسمي خواهد بود.
د) گاه منظور از تعريف حقيقي، اخذ و توصيه يک آرمان و بيان دلبستگيها و تمايلات دروني دانسته ميشود (Ibid) که در اين صورت نيز چون رابطه يک مفهوم با تمايلات و گرايشهاي دروني فرد بازنموده ميشود، اين کار از اين جهت (توصيه به آرمانها و بيان گرايشهاي دروني) اساساً تعريف محسوب نميشود، چه رسد به تعريف حقيقي. تنها ميتوان چنين هدفي را هدفي ثانوي براي تعريف دانست که در فرض تحقق هدف اصلي، در درجه بعد ممکن است تحقق يابد.
ه) گاه مقصود از تعريف حقيقي را اصلاح مفاهيم ميدانند (Ibid) که به ازاي آن، نوعي از تعريف، به نام تعريف تدقيقي مطرح ميشود. اما در اين صورت بايد گفت اگر تعريف قبلي شيء غلط باشد و اين تعريف جديد، مفيد تصور مطابق با وجود يا ماهيت شيء خارجي باشد، اين هدف با هدف اول (بند الف) يکي خواهد بود؛ اما چنانچه تعريف اول غلط نبوده باشد و اين تعريف، مفيد تصور کاملتري از وجود يا ماهيت شيء خارجي باشد، اين هدف با هدف اول تنها در شدت و ضعف متفاوت خواهد بود و لذا در راستاي هدف اول است. اما اگر منظور از اين هدف، تنها اصلاح معناي واژگان يا اصلاح تصور مفاهيم بريده از اشيا خارجي باشد، اساساً تعريف، تعريف حقيقي نيست و از محل بحث خارج است.
بنابراين نبايد پنداشت که اهداف اوليه و اصيل تعريف حقيقي متعدد است، چنانکه ريچارد رابينسون پنداشته است؛ زيرا نشان داديم که تعريف از حيث عليتش نسبت به نتايج ياد شده (غير از موارد اول و مورد آخر در فروضي که با مورد اول مرتبط ميشد) يا همان هدف اول را در پيش گرفته، يا اساساً تعريف نيست، يا تعريف حقيقي (ناظر به ذات و ماهيت شيء خارجي) نيست. بنابراين بهتر است هدف تعيين کننده هويت تعريف حقيقي را همان هدف اول بدانيم و هر هدف ادعايي ديگر را - بر فرض حدوث آن از تعريف حقيقي - از اهداف ثانوي برخي تعاريف حقيقي بشماريم.
3-2. اهداف تعاريف اسمي:
براي تعاريف غيرحقيقي نيز اهدافي گفته شده است که در ذيل به اختصار ذکر ميشود: الف) افزايش دايره واژگان؛ ب) رفع ابهام از واژگان مبهم (نظير واژگان مشترک لفظي)؛ ج) تبيين نظري: گاه هدف از تعريف يک واژه، ارائه توصيفي از آن است که از جهت نظري و علمي مورد نياز و يا مفيد است. در اين موارد، تعريف يا پذيرش يکي از نظريات علمي موجود در باب واژه است و يا ارائه نظريهاي جديد در آن مورد است. در واقع، فرد با اين تعريف ميکوشد تعريفي علمي از واژه اتخاذ کند که با تئوري علمي او سازگار باشد و رفتار نمونههايي از معرَّف را پيشبيني کند؛ د) تأثير بر نگرشها: گاه تعريف يک واژه به گونهاي صورت ميگيرد که بر نگرش يا عواطف مخاطبان در جهت خاصي تأثير بگذارد؛ ه) وضع يا خلق مفهوم جديدي براي واژه.اهداف تعريف در قرآن:
در قرآن کريم، از آنجا که تعاريف - چنانکه گذشت - واقعگرايانهاند، تنها ميتوان اهداف تعريف حقيقي را به عنوان اهداف تعريف در قرآن مطرح نمود؛ اما روشن شد که از ميان اهداف مطرح شده براي تعريف حقيقي، تنها هدف اول ميتواند به عنوان هدف مستقيم و اصيل تعريف پذيرفته شود که عبارت بود از شناخت درست واقعيت خارجي اشيا (اعم از ماهيت يا وجود). پيشتر اهتمام قرآن به شناخت درست اشيا - که به معني شناخت مطابق با واقع اشيا است - تذکر داده شد؛ برخي از نمونههاي ديگر از اين دست عبارتاند از: «وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِي وَلَا نَصِيرٍ» (بقره: 120)؛ «وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ» (بقره: 145)؛ «وَمَا يعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» (آل عمران: 7)؛ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ...» (آل عمران: 18) «لَكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا» (نساء: 162)؛ «وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِي وَلَا وَاقٍ» (رعد: 37): «إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا» (اسراء: 107)؛ «وَلِيعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (حج: 54)؛ «بَلْ هُوَ آياتٌ بَينَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا يجْحَدُ بِآياتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ» (عنکبوت: 49)؛ «وَيرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» (سبأ: 6)؛.... از طرفي، چون تعاريف قرآني، از قبيل تعاريف وجودگرايانه (نه ذاتگرايانه) هستند، هدف تعريف قرآني شناساندن وجود و ويژگيهاي وجودي اشيا خواهد بود. البته همانطور که گذشت، اين هدف موجب نميشود که تعاريف قرآني تنها تعاريفي فلسفي باشند و از مفاهيم فلسفي صرف استفاده کنند.اما بايد توجه داشت که افزون بر هدف مستقيم تعريف در قرآن، ميتوان گفت اهداف ثانوي نيز - چنانکه گذشت - براي تعاريف قرآني وجود دارد که اين اهداف ثانوي، از نظر درجه اهميت در نزد پديد آورندهي قرآن يعني خداوند متعال، مقامي بالاتر از هدف اوليه تعريف (شناخت واقعي اشيا) را داراست. اين اهداف ثانوي را ميتوان در يک هدف کليتر و اصلي خلاصه نمود که آن عبارت از تربيت همهجانبه انسان براي وصول به کمال و سعادت، به ويژه کمال و سعادت نهايي. اين هدف را در سراسر تعاريف قرآني، ميتوان به وضوح يافت؛ حتي آنجا که تعاريف در ظاهر براي پاسخگويي به پرسشهاي ديگران مطرح شدهاند و يا ديگر علل بيروني در آنها دخيل بودهاند، شيوه پاسخگويي کاملاً در جهت تأمين هدف فوق، تنظيم شده است. به برخي نمونهها از اين دست توجه کنيد:
- «قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يا مُوسَى؛ قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛... الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى» (طه: 49-53)؛ در اين آيات، قرآن کريم پرسش فرعون از موسي (عليهالسلام) را مطرح ميکند که در مورد تعريف خداوند مطرح شده است. (11) پاسخ حضرت موسي (عليهالسلام)، هرچند متناسب با طلب شناخت خداوند است و واقعاً شناختي نسبت به او به دست ميدهد، به هدف عبوديت انسان نسبت به خداوند (12) مطرح شده است که همان هدف تربيتي ياد شده است.
- «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يحْيي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (حج: 6). در اين آيه، خداوند تعريف حقيقي شده است. (13) اما آيات قبل و ذيل همين آيه، نشان ميدهد که هدف مهمتر از طرح چنين تعريفي از خداوند، ايمان آوردن مخاطب به قيامت و ترتب آثار علمي آن در زندگي اوست که اين، جزئي از همان هدف تربيتي ياد شده است. نظير همين تعريف به هدف عبوديت انسان براي خداوند و نفي معبودهاي ديگر نيز مطرح شده که همان هدف تربيتي است: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِي الْكَبِيرُ» (حج: 62)؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِي الْكَبِيرُ» (لقمان: 30).
- «وَيسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء: 85)؛ در اين آيه پاسخ به پرسش از حقيقت روح - که از سوي مخاطبان قرآن مطرح شده است - ارائه شده و نوع پاسخ قرآن نشان ميدهد که در اين راستا واقعاً شناختي نسبت به حقيقت نفس ارائه شده است. (14)
- همچنين در آيات بسياري، خداوند متعال به خالقيت و ربوبيتش نسبت به انسان و ديگر ذوات خارجي تعريف شده و از اين طريق، منشأيت او نسبت به نعمتها - از اصل وجود انسان و ديگر امور گرفته تا فوايد و منافعي که آنها براي انسان دارند - تذکر داده شده و بدين وسيله، آثار تربيتي مهمي چون ايمان، بندگي و عبوديت و شکر نسبت به خداوند، مورد هدف قرار گرفته است. نمونههايي از اين دست را بنگريد: «يا أَيهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ كَيفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ؛ هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ» (بقره: 21-29)؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يعْدِلُونَ؛ هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ؛ وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ يعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ؛ وَهُوَ الَّذِي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَيعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ ينَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». (انعام: 1-3 و 60).
اما در ذيل هدف کلي ياد شده (هدف تربيتي)، اهداف ثانوي ريزتر و ميانياي براي تعاريف قرآني قابل طرح است که نقش واسطه را نسبت به هدف فوق ايفا ميکنند؛ چند نمونه از اين اهداف عبارتاند از:
- مدح و ترغيب: «فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِنْ لِيبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يضِلَّ أَعْمَالَهُمْ سَيهْدِيهِمْ وَيصْلِحُ بَالَهُمْ وَيدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ» (محمد: 4-6 / ر.ک به: جرجاني، 1404، ج 2، ص 46-49).
- تعظيم: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا وَعُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلَا آبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يلْعَبُونَ» (انعام: 91. ر.ک به: حجتي، 1377، ص 222).
- تهويل و تخويف: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيهْ؛ نَارٌ حَامِيةٌ» (قارعه: 10-11 / ر.ک به: سبزواري نجفي، 1419، ص 605).
پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
2. تعريف لفظي در نزد آنها تنها به منزله تعريف و تعريف مجازي است نه خود تعريف.
3. وي ميگويد: «تعريف حقيقيِ يک چيز، مستلزم بيان چيزي جز ذات شيء معرَّف نيست» (Ethics,p.2).
4. البته رسم، گاه مشتمل بر امور ذاتي نيز هست؛ اما رسم همواره بر امور غير ذاتي نيز اشتمال دارد و لذا، کمارزش تلقي ميشود.
5. «... تعريف يکسره به نمادها ميپردازد» (Russel and Whithead, Principa Mathematica, Vol. 1, P.11).
6. «تعريف هميشه راجع به نمادهاست؛ لفظي يا غيرلفظي» (S.Stebbing, A Modern Introduction to Logic, 2nd, P. 439).
7. «... منظور مور از تحليل، تحليل مفهومي است... او واقعاً پرواي تعريف مفاهيم را دارد...».
8. «تعريف کردن [يعني:] مفهوم جامع يک شيء را... بهسان نخستي بازنماييم».
9. هدف اولي از تعريف، هميشهي شناساندن معرَّف است.
10. خواجه نصير ميگويد: از آنجا که هدف اصلي از تعريف، تحصيل صورت عقلي، به گونهاي مطابق با واقع شيء است، و اين هدف تنها با حد تام تحقق مييابد، حد تام مقصود بالذات، و تعريفات ديگر... مقصود بالعَرض هستند.
11. «بيانٌ: قال الرازي في قوله و ما رَبُّ العالَمينَ اعلم أن السؤال بما لطلب الحقيقة و تعريف حقيقة الشيء...»؛ الفتوحات المکية، ج 4، ص 20: «... فأخذ موسي (عليهالسلام) العالم في التعريف بماهية الحق» (علامه مجلسي؛ بحارالأنوار؛ ج 13، ص 123).
12. موسي (عليهالسلام) با بيان آثار خداوند، نشان ميدهد که هر نعمتي در زندگي، از سوي خداست (ربوبيت تکويني) و او شايسته پرستش است.
13. زيرا ذات خدا را عينِ «حق» معرفي ميکند (علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 346).
14. «امر رب»، همان «امر» است در آيه «إِنَّما أمْرُهُ...» (يس: 83) و لذا اين آيه از حقيقت روح پرده بر ميدارد. (علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 352).
قائمينيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفتشناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}